کد مطلب:164608 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:119

در وقایع روز تاسوعا است
جمعی از ارباب مقاتل نقل نموده اند از شیخ بزرگوار جعفر بن محمد بن نما در كتاب مثیر الاحزان و او از سكینه روایت داشته كه می فرمود كه:

در روز نهم محرم آب ما تمام شد و عطش ما شدت نمود. و آب از ظرفها و مشكها خشك شده بود. چون من و بعضی از اطفال ما، تشنه شدیم، پس من به سوی عمه ام، زینب، رفتم كه به او خبر كنم از تشنگی ما، كه شاید آبی ذخیره داشته باشد برای ما. پس دیدم كه عمه ام در خیمه نشسته است و برادر شیرخوارم بر دامن او است. و آن كودك گاهی می نشیند و گاهی برمی خیزد و مانند ماهی در آب در حركت و اضطراب است و فریاد می كند و عمه ام می گوید صبر كن، ای پسر برادر! و كجا است برای تو صبر و حال این كه به این حالت می باشی؟ گران است بر عمه ی تو كه صدای تو را بشنود و نفعی به حال تو نبخشد. چون من این را شنیدم صدا به گریه بلند كردم. زینب گفت: سكینه! گفتم: بلی. گفت: چرا گریه می كنی؟ گفتم: برای عطش برادرم؛ و احوال خود را به عمه ام نگفتم كه مبادا اندوه او زیاده شود. پس گفتم: ای عمه! چه شود كه به سوی بعضی از عیالات انصار بفرستی، شاید كه آنها آبی داشته باشند؟! پس عمه ام برخاست و آن كودك را گرفت و به خیمه ی عموهایم رفت دیدی كه آبی ندارند، و بعضی از كودكان ما در عقب او روانه شدند برای طمع آب. پس در خیمه ی پسرعموهایم، اولاد امام حسن نشست و فرستاد به سوی خیمه ی اصحاب كه شاید آبی بیاید. پس نیافت. چون یأس از آب به هم رساند، برگشت به خیمه ی خود و به همراه او قریب به بیست كودك از پسر و دختر بودند. پس شروع كرد به فریاد نمودن. پس ما هم همه فریاد كردیم. پس گذشت بر ما مردی از اصحاب پدرم كه او را بریر می گفتند. و او را سید قراء می گفتند. چون گریه ی ما را شنید خود را بر زمین انداخت و خاك بر سر خود ریخت و به


اصحاب خود خطاب كرد: كه آیا شما را خوش آیند است كه دختران فاطمه از تشنگی بمیرند و حال اینكه قائمه ی شمشیرها در دستهای ما باشد. نه قسم به خدا خیری نیست در زندگانی بعد از ایشان. بلكه پیش از ایشان در حوضهای مرگ وارد می شویم ای اصحاب من هر یك دست یكی از این كودكان بگیریم و بر آب هجوم آوریم پیش از اینكه ایشان از تشنگی بمیرند و اگر این قوم با ما مقاتله كنند ما هم با ایشان مقاتله می كنیم پس یحیی مازنی گفت كه موكلین آب فرات خواهند بر قتال ما اصرار داشت. پس اگر این كودكان را به همراه بریم بسا باشد كه به ایشان تیری و یا نیزه [ای] برخورد و ما سبب آن شده باشیم. لیكن رای آن است كه مشكی با خود برداریم و آنرا پر آب كنیم آنوقت اگر با ما مقاتله كردند ما هم با ایشان مقاتله كنیم و اگر از ما كسی كشته شد فداء دختران فاطمه باشد. بریر گفت این فكر خوبست پس مشكی گرفتند و به جانب آب رفتند و ایشان چهار نفر بودند و به جانب آب رفتند. چون موكلین آب فرات مشاهده نمودند گفتند كه ایشان كیانند پس بریر گفت كه من بریرم و ایشان اصحاب من می باشند و ما تشنه ایم. اراده ی فرات داریم. ایشان گفتند كه شما باشید تا ما رئیس خود را خبر دهیم و میان بریر و رئیس ایشان قرابتی بود. پس چون او را خبر دادند گفت ایشان را راه دهید تا آب بیاشامند چون داخل آب شدند و سردی آب را احساس كردند بریر و اصحابش صدا به گریه بلند كردند و گفتند كه خدا لعنت كند ابن سعد را این آب جاری است و به جگر آل پیغمبر قطره [ای] نمی رسد. پس بریر گفت كه پشت سر خود را نگاه كنید و تعجیل كنید و آب بردارید كه دلهای اطفال حسین از تشنگی گداخته است و شما نیاشامید تا اینكه جگر اولاد فاطمه سیراب شود. ایشان گفتند كه قسم به خدا ای بریر ما آب نمی آشامیم تا دلهای اطفال حسین سیراب شود پس شنید این سخنی را شخصی از موكلین و گفت شما خود داخل آب شدید كافی نیست كه برای این خارجی آب می برید. قسم به خدا كه اسحق را از این خبر می كنم. بریر گفت ای مرد كتمان كن امر ما را. پس بریر به نزدیك او رفت كه او را گرفته باشد كه خبر به


اسحق نرسد، آن مرد فرار كرد و اسحق را خبر كرد. او گفت كه سر راه را بر ایشان بگیرید و ایشان را بیارید به نزد من و اگر ابا كنند با ایشان مقاتله كنید. پس سر راه را بر بریر و اصحاب او گرفتند. مجملا مقاتله ایشان در گرفت و بریر شروع به موعظه نمود. صدای او به گوش امام - علیه السلام - رسید. چند نفر فرستاد كه او را یاری كنند پس ایشان رفتند و موكلین فرار كردند و آب را آوردند. اطفال به یك دفعه بر سر آب جمع شدند و شكمها و سینه ها را بر مشك گذاشتند كه ناگاه بند مشك باز شد و آب بر زمین ریخت. كودكان به یك دفعه به فریاد آمدند. بریر بر صورت خود زد و گفت وا لهفاه بر جگر دختران فاطمه صلوات الله و سلامه علیها.